پنجشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۴ / ۲۴ ژوئیه ۲۰۲۵
نوشته: عزیز سنگھور
در خیابانهای بارانی اسلامآباد، دختربچهای بیکیف مدرسه، بیکتاب، تنها با یک عکس و یک سؤال، به چشم میخورد:
«بابای من کجاست؟»
او سیرت بلوچ است — دانشآموز کلاس سوم — که پدرش، مهرگل مری، در سال ۲۰۱۵ از کویته ناپدید شد. خانواده میگویند، او توسط نهادهای امنیتی بازداشت و سپس ناپدید گردید؛ از آن زمان تا امروز، نه خبری از او رسیده و نه نشانی از بازگشتش. نه دادگاهی، نه حکمی، و نه حتی اعترافی رسمی به بازداشت او.
اکنون، نه سال بعد، سیرت به همراه صدها خانواده دیگر افراد ناپدیدشده، به پایتخت آمده است — جایی که قدرت ساکت است و باران بیوقفه میبارد.
در حالی که همکلاسیهایش در امتحانات پایانسال تحصیلی شرکت میکنند، سیرت در کنار دیگر معترضان نشسته است، با عکسی از پدرش در دست.
او که پیشتر از حل تمرینهای ریاضی اضطراب داشت، حالا با آرامش در برابر ساختمانهای قدرت ایستاده و سؤالی بزرگتر از هر آزمونی را تکرار میکند:
چرا یک کودک بلوچ باید بیپدر بزرگ شود؟
سیرت از هیچ مقام یا قاضیای تقاص نمیخواهد، فقط پاسخی میخواهد به پرسشی که نه او، که هزاران کودک بلوچ دیگر نیز سالهاست میپرسند.
در دستهای کوچک او، نه مداد و دفتر، که یک عکس و یک امید دیده میشود. نه بازی کودکانه، که صبری بزرگتر از سنش.
و در نگاه سیرت، نه اشک، که یک مطالبه روشن است:
“حق دانستن.”

